loading...

🌈Rainbow 🌈

بازدید : 429
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 1:37

مامان میگه: الان فهمیدم حکمت اینکه پارسال تابستون رفتیم مشهد با وجود ناخوش احوالی مائده و با وجود حال جسمی‌بد خودم که اونجا واسم اتفاق افتاد چی بود...

میدونی، همیشه دوست داشتم می‌تونستم اون چراغونی‌های حرم رو ببینم. خیلییی دوست داشتم. پارسال خیلی اصرار داشتم بریم مشهد. آخرش من و مامان بزرگ و بابابزرگ با اوتوبوس رفتیم مشهد. چند روز بعد هم مامان و بابا و مائده با ماشین اومدند...

سفر خوبی بود. فقط خیلی واسه مامان ناراحت بودم که حالش خوب نیست...

امسال که کرونا شد فهمیدیم حکمت اون سفر پارسال چی بود.‌‌‌ای کاش بشه سال دیگه بازم بریم...‌‌‌ای کاش دوری بیشتر از این نشه...


پارسال آذر که اعلام کردند اردوی راهیان نور برگزار میشه اکثر بچه‌های کلاس ثبت نام کردند، من مردد بودم اما ته دلم دوست داشتم برم. ثبت نام کردم. قرص و آبلیمو و کلی چیز شور بردم با خودم که اگه حالم داخل اوتوبوس بد شد بخورم. اما معجزه شد. معجزه شهدا. اصلا نیاز به اون آبلیمو‌ها پیدا نکردم. سفر مشهد که رفتیم صبح تا شب نتونستم از حالت تهوع بخوابم. به جاش دادم به بچه‌ها که حالشون بد میشد.

خسته بودم اما اونجا خستگیش هم شیرین بود. خوابم میومد و سرم گیج می‌رفت اما شیرین بود. همه چیزش شیرین بود. نماز جماعتش شیرین بود. اروندش شیرین بود. ذوالفقاریه شیرین بود. طلائیه شیرین بود. شلمچه شیرین بود. همه چیزش شیرین بود.

صدا شدنم به اسم زینب شیرین بود. غذاهایی که همه ایراد می‌گرفتند هیچ اشکالی نداشت. گریه‌هاش شیرین بود. خنده‌هاش شیرین بود. همه چیزش شیرین بود.

اصلا شیرین چیه. شیرین تر از عسل بود.

ای کاش قدر میدونستم...

به قول حاج آقا: شهدا ما رو واسه رو کم کنی آوردن اینجا...

​​​​قبول نشدم و رد شدم و روم کم شد. هنوزم که هنوزه هیچی نشدم. هیچی هیچی هیچی هیچی...

چهره ی ناواضح تو
بازدید : 220
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 18:37

خدایا شکرت

واسه هرچی دادی

واسه هرچی ندادی

واسه هرکاری کردی و نکردی

عقل من به حکمت‌های تو قد نمیده

ببخشید اگه بچگی کردم و ازت طلبکار شدم

ببخشید اگه ناشُکری کردم

ببخشید واسه همه چیز

ممنونم که هستی و هوام رو داری⁦❤️⁩


۲۷ آبان هفتمین سالگرد شهادت شهید رسول خلیلی هستش :)

رفیقِ شهیدِ شهید دهقان و شهید نوید صفری

جالبه اگه تاریخ شهادت‌هاشون رو ببینی هر سه تا آبان و روز‌های نزدیک به هم شهید شدند...

شهید نوید صفری ۱۸، شهید محمدرضا دهقان ۲۱ و شهید خلیلی ۲۷

قسمت دوم عشق پنهان
برچسب ها
بازدید : 215
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 8:38

چرا انقدرررررر حواس پرتی خب

چرا باید دفتر به این مهمی‌که این هفته نیازش داری رو یادت بره بگیری؟ خدای من -_- هرچی میرم درست کنم یه خرابکاری دیگه پیش میاد -_-

+ خداروشکر خانم جیم خودش یادش بود و گذاشته بود مدرسه. فردا برم بگیرم...

نژاد و رهبرى
بازدید : 213
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 2:38

امیدوارم خانم جیم دفترم رو فردا نخواد ببره -_-

احتمالا فکر می‌کنه که من دیگه دانش فنی رو تابستون کامل خوندم و دفترم رو نیاز ندارم -_-

توضیح میتونم بدم که چرا تابستون که گفتم میخونم نخوندم ولی اینکه بخواد بگه دارم اشتباه میرم جلو و اینا نه -_- راهیه که اومدم نمیتونم برگردم فقط باید هموارش کنم-_-

دوست ندارم به هیچ کسی درباره روش خوندنم بگم. چون اونا نمیتونن منو درک کنن. ثبت نام کردم قلمچی که زور بالاسرم باشه و بخونم. دیگه هم نمیتونم از این راهی که پا توش گذاشتم برگردم. فقط باید یه جوری سر و سامونش بدم...

+ واسه کنکور فنی توصیه میکنن ۸ تا کتاب تخصصی رو به علاوه سه تا ریاضی و فیزیک و شیمی‌و فکر کنم دوتا زبان قبل عید و فارسی و دینی و عربی و شایستگی‌های غیرفنی رو بعد عید بخونیم...

خیلی‌هاشون توصیه میکنن ماهی یک کتاب تخصصی بخونیم. در کنارش هم کتاب ریاضی و...

اما من دیگه نمیتونم با این روش برم جلو. باید همه کتاب‌ها رو باهم جلو ببرم.

من حتی اگه میخواستم دینی و عربی رو هم بعد عید بخونم نمیشد. چون که دبیر در حد تست و نکات تستی و کنکوری امتحان میگیره...

در نتیجه همینطوری ادامه میدیم ببینیم چی میشه...

فقط یه چیزی هست

میترسم راهم اشتباه باشه. میترسم اونا درست بگن که اینجور خوندن آدمو خسته می‌کنه. خیلی میترسم. اول میگم حرفاشون درسته ببین چقدر عقب افتادی. بعد میگم این عقب افتادگی‌ها اگه اون دوهفته ناخوش احوالی و پروژه‌ها نبود انقدر زیاد نمیشد که برسه به هر درس یک الی دو پودمان... باید جبران کنم و همزمان پیش ببرم...

میترسم خسته بشم. میترسم یادم بره هرچیزی رو که خوندم...

۹ ماه دیگه کنکور فنیه. اواسط مرداد سال دیگه... ۹ ماه مثل برق و باد می‌گذره. همینطور که این دو ماه گذشت...

يهوديان بظاهر مسلمان و بهائى و ويروس كورونا
برچسب ها
بازدید : 232
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 2:38

کاش روز بیشتر از ۲۴ ساعت بود

کاش آدم خوابش نمی‌گرفت

کاش مدرسه نبود :/ البته خداروشکر که آنلاینه :/

الان که من افتادم رو دور خوندن باید برم بخوابم تا فردا بتونم بیدار بشم؟ :/

متاسفانه از این آپشن‌ها هم ندارم که بتونم سر کلاسا حاضر نشم و با خیال راحت بخوابم :/ اگه نرم سر کلاسا حتی اگه بخوابم، همش خوابشونو میبینم :/

يهوديان بظاهر مسلمان و بهائى و ويروس كورونا
بازدید : 710
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 13:36

امشب پنجمین سالگرد شهادت شهدای اربعه حلب هست...

شهید محمد رضا دهقان امیری

شهید سید مصطفی موسوی

شهید احمد عطایی

شهید مسعود عسگری

لطفا برای شادی روحشون یه صلوات بفرستید

مستی به روز باران ...
بازدید : 231
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 13:36

درسته که طی این دو سال با خانم جیم خیلی مشکل داشتم ولی انقدرررر دوست دارم برم از خانم جیم و خانم کآف تشکر کنم به خاطر تدریس‌های خوبشون. الان که می‌خوام واسه کنکور بخونم متوجه میشم چقدر اون تمرین الگوریتم‌هایی که سال دهم خانم کآف تا آخر سال هر هفته بهمون میدادن و چقدر اون تمرین‌های برنامه نویسی حلقه‌ها و... که خانم جیم باهامون کار میکردند بهم کمک می‌کنه و خداروشکر که پشت گوش ننداختم و جزوه‌ها شون رو نوشتم.

داخل تست‌های قلمچی یه حلقه فور آورده بود می‌گفت داره چیکار می‌کنه. من تا تقسیم به ۱۰ رو دیدم متوجه شدم که این داره ارقام رو جدا میکنه. و این به لطف خانم کآف هست که انقدر خوب الگوریتمی‌رو یادمون داد و بعدش هم خانم جیم که پارسال وقت گذاشت تا برنامه نویسی این مسئله رو انقدر خوب یاد بگیریم...

ای کاش بتونم با قبولی خوبم و با یه رتبه خوب حتی بالاتر از بچه‌های پارسال خوشحالشون کنم...

+ خداروشکر این مدرسه هرچی نداشت دبیر‌های تخصصی خوبی داشت که با وجود نبود امکانات تمام سعیشون رو کردند که بهمون درس‌ها رو یاد بدن.

33- پنجمین سالگرد شهادت شهدای اربعه حلب
برچسب ها
بازدید : 241
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 13:36

وقتی کرونا آمد فهمیدم دوست خوب یعنی جلال. از وقتی مجبور شدیم کمتر همدیگر را ببینیم، پیغام‌های جلال بیشتر شد. بیشتر روزها می‌پرسید «همه چی خوبه..؟ رو به راهی؟» و من‌ جواب‌ می‌دادم «مخلصتم، عالی». جلال هم یک علامت پیروزی با دو تا گل می‌فرستاد. بعد از مدتی دیگر پیغام‌های جلال را باز نمی‌کردم چون می‌دانستم می‌خواهد حالم را بپرسد و حالم خوب بود.
وقتی جلال زنگ می‌زد و می‌گفت «نگرانت شدم، یه هفته‌ست پیغام‌های من رو باز هم نکردی» از خجالت آب می‌شدم اما خیالم راحت بود که جلال هست. می‌دانستم همیشه هست و همین خیالم را راحت می‌کرد. گاهی برایش می‌نوشتم «جلال یه قراری بذاریم و همو ببینیم» و او جواب میداد «هر وقت بگی، هر جا بگی» و من هیچوقت و هیچ جا را نمی‌گفتم چون جلال همیشه بود.
چند روز پیش دیدم بیست و هفت پیغام باز نکرده از جلال دارم. پیغام‌ها را باز کردم. در پیغام‌های اول مثل همیشه حالم را پرسیده بود، بعد گفته بود که نگرانم شده است، بعد همانجا تماس گرفته بود، بعد نوشته بود از بچه‌ها شنیده که حالم خوب است و خیالش راحت شده است. به جلال پیغام دادم «جلال جان نوکرتم و شرمنده‌ام، به خدا خیلی درگیر بودم. خوبی؟» سه روز گذشت و جلال پیغامم را باز نکرد. بعد نوشتم «جلال خواهش می‌کنم جواب بده»...

سه ساعت بعد جلال زنگ زد. شیرجه زدم گوشی را برداشتم و گفتم «جلال جانم، خوبی؟» جلال گفت «این دیوانه بازی‌ها چیه در میاری؟ این چی بود تو اینستا گذاشتی؟ کلی آدم فکر کردند من مرده‌ام!» گفتم «جلال کجا بودی؟ الان که زنگ زدی انگار خدا دنیا رو به من داد!» جلال گفت «من هرروز بهت پیغام میدادم حالت رو می‌پرسیدم تو عین خیالت نبود. پیغام‌ها رو باز هم نمیکردی، تا نبودم عزیز شدم؟‌» گفتم «من فکر می‌کردم هرجوری بشه تو همیشه هستی» جلال گفت «اونایی که همیشه هستند هم یه موقع‌هایی دیگه نیستند» گفتم «یعنی چی؟» جلال گفت «ببین... کاکتوس اصلا آب نمی‌خواد ولی کاکتوس هم آب می‌خواد!» به جلال گفتم «تا عمر دارم این حرفت یادم نمیره.»
امروز ظهر جلال زنگ زد، توی یک موقعیت ناجوری بودم و با خودم گفتم نیم ساعت بعد زنگ خواهم زد، اما نمی‌دانم چرا فراموش کردم. الان جلال دوباره زنگ زد و گفت «باز هم چهار تا پیغام گذاشتم و ندیدی». بعد بدون اینکه منتظر جواب من باشد قطع کرد...
@baycot
#سروش_صحت

33- پنجمین سالگرد شهادت شهدای اربعه حلب
برچسب ها جلال 31 ,
بازدید : 241
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 1:39

دیشب با الهه صحبت کردم و خب دلخوریم حل شد...


دوهفته پیش باید پوشه کار تحویل میدادیم گفتند نه نمیخواد بیارید :/ گذاشتند دقیقا امروز که کلی درس هم داشتیم :/ نمیدونم واقعا چه فکری درباره دانش آموزان میکنن. شاید یه سریا درس نخونن ولی نمیشه که به خاطر اون یه سریا انقدر ما رو اذیت کنن که. خسته شدیم واقعا...

داشتم میگفتم، برای پوشه کار مجبور شدم فعالیت‌ها و مسائل رو دوباره داخل برگه جدا بنویسم چون پوشه رو کلا تحویل می‌گرفتند و اگه میخواستم برگه اصلی تمرین رو تحویل بدم واسه بعد ک میخواستم بخونم به مشکل برمی‌خوردم.

خلاصه که ۸-۱۲ باید تحویل میدادیم، روزهای قبل نتونسته بودم پوشه رو درست کنم هم یادم رفته بود. طول کشید تا مرتب شد و مامان تا رفت تحویل بده(والدین باید تحویل میدادن) ساعت ۱۲:۱۰ رسیده بود مدرسه. خانم دال که خودشو مسئول این کار کرده و دو نمره هم گذاشته واسه این کار و خیلی هم سخت گیره با برخورد بدی پوشه رو از مامان گرفته و گفته مگه من باید تا ظهر بشینم اینجا تا شما یکی یکی بیاید :/ !!! نمی‌دونم والا. میگفته من الان باید خونه باشم :/ معلمای خواهرم میرن مدرسه از ۷:۳۰ تا ۱۲:۴۵ اون وقت مدرسه ما که باید تا ۲ ظهر بمونن تا ۱۲ میمونن :/

حالا این هیچی. من فکر میکردم با دانش آموزا فقط بد صحبت می‌کنه اونم چون به حرفهاش گوش نمیدن و لجبازی میکنن. دیگه با والدین هم باید همین رفتار رو انجام بده؟! ادب از که آموختی خانم دال؟ شما که انقدرررر ادعا میکنی واسه با نظم و ادب بودن :/ می‌تونستی همین حرفت رو با آرامش به مامان بگی نه اینکه پوشه رو بگیری و پرت کنی رو میز بعد هم بگی به سلامت :/

بعد میگه چرا دانش آموزا احترام ما رو نگه نمی‌دارن...

الان خانم ح انقدر از دست بچه‌ها دلخور شدن اما یکبار اینجوری توهین نکردن. هیچ وقت. بچه‌ها هم اکثرا متاقبلا سعی میکنن که احترام نگه دارند و فعل جمع واسه خانوم ح به کار ببرند...

دیگه آدم نمیدونه چی بگه از دست بعضیاشون...

+ خداروشکر سال دیگه مجبور نیستم آدمای این مدرسه رو تحمل کنم. این سه سال نه روانشناسی نوجوان نه چیزی بلد بودن و فقط توهین کردن به ما...

پیش فروش محصولات ایران خودرو
برچسب ها

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی